میز 84
این روزها چشمان توان سابق
را ندارد
خسته اند
از دنبال کردن
رده پاهایی که میدانند سرانجامش
به همه جا ختم میشود
جز نزدیک
!!خانه من!!
وقتی دلنوشته هامو جایی میبنم
احساسم با من قهر میکنه
این روزها چشمان توان سابق
را ندارد
خسته اند
از دنبال کردن
رده پاهایی که میدانند سرانجامش
به همه جا ختم میشود
جز نزدیک
!!خانه من!!
وقتی دلنوشته هامو جایی میبنم
احساسم با من قهر میکنه
کاش میدانستی
همانقدری که تو از من
فاصله میگیری
من به سمتت روانه میشم
شاید نمیدانی
نفسم به نفسهایت
..بند است..
امروز روز من نیست
تبریک نگو با بوسه ای
هر روز، روزه توست که مرا
به مهمانی چشمانت دعوت میکنی
میدانی
که تو بهترین معلم عشق من بودی
نماز شکر میخوانم
وقتی در خوابم
قدم میگذاری
میتوانم بفهم که هنوز
یاد من چشمانت را خیس میکند
لحظه های شب زنده داریت
آنقدر از رفتن گفتی که رفتنی
حالا من اینقدر از آمدن میگویم
بلکه
!!بیایی!!