چشمانم را که میبندم

خیس خاطره میشوند

رمز شب را یادم نیست

فقط میدانم در آغوش تو رها میشدم

و بهشت من

آنجا بود

میترسم چشمانم را ببندم

و دیگر حتی خیس نشوند

 من باشم و قیامت 

بی تو

بودن